دفن شادی و خاطره
«شادی» و «خاطره» دو عزیز از دست رفته جامعه ایران هستند. اولی را سیاستمداران کشتند و دفن کردند و دومی از غم درگذشت خواهرش دق کرد و مرد و جنازهاش را خانوادهها روی دست بردند و به خاک سپردند.
جامعه رکود زده ما که هر روز سفرهاش را کوچکتر میبیند، از داشتن شادی و نشاط محروم شده و زندگی برایش همراه با رضایت خاطر نیست.
در واقع شادی و شادمانی چیزی جز رضایت از زندگی نیست و رضایت از زندگی هم در بهبود آهسته اما مستمر وضعیت اقتصاد و جایگاه افراد در جامعه خلاصه میشود.
«خاطره» هم یادآوری و بازگویی خوشیها و ناخوشیها و شادمانیهای کوچکی است که در این فرآیند، لبخند بر لب مینشاند و گاهی اشکها را سرازیر میکند.
جز این، ما جمعیتی هستیم که برای غم و غصه همیشه بهانه داریم اما کمتر پیش میآید که برای شادی بهانه داشته باشیم .
مدتهاست در تریبونهای رسمی شادی و شادمانی حذف میشود اما حتی در روزهایی که باید جشن ملی باشد یا بهانه خوبی برای شادمانی جمعی، باز اندوه بر ما حاکم میشود.
خیلی دور نیست، آن روزها که اوقات خوشی داشتیم؛ وقتی در اتاق دودی مادر نفس میکشیدیم و زیر کرسی داغ میخزیدیم. وقتی صدای قند شکستن مادر و گردو شکستن پدر، موسیقی دلخواهمان بود. وقتی سماور مسی برایمان دشتی میخواند و بخار چای لاهیجان عطر دلنوازمان بود.
وقتی کنار هم مینشستیم و بین ما هیچ مرزی نبود که فاصله بیندازد و هیچ صدایی نبود که نفرت بپراکند و هیچ نوری که تاریکی بگسترداند.
این سیاستمداران خیر ندیده با ما چه کردند که روزهایمان را این گونه با نفرت و بدون دلخوشی و بدون خاطره پشت سر میاندازیم و شبهایمان را بدون نور چراغانی میگیریم.
به گمانم بدترین ظلمی که ما به نسل بعد از خود میکنیم، کشتن شادمانی فرزندانمان است و یکی از بدترین اتفاقات زندگیمان در این روزهای پرغبار و آلوده، خفه شدن خاطره در نطفه تنهاییهای مستمرمان است.
هیچ دلیلی وجود ندارد که نقش شادمانی و خاطره را کماهمیت جلوه دهیم. شادی و شادمانی را میتوان بیشتر کرد، همانطور که سطح بهداشت عمومی را میتوان افزایش داد.
این را باید به فهرست مطالباتمان از سیاستمداران اضافه کنیم.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour